-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جام خالی غوطه در خُم بیمحابا میزند ابر چون بیآب شد بر قلب دریا میزند
2 در زوال خویش چون خورشید میسوزد نفس مهر خود از نامجویان هرکه بالا میزند
3 میکند طی راه چندینساله را در یک قدم راهپیمایی که پشت پا به دنیا میزند
4 چون خروس بیمحل بر تیغ میمالد گلو هرکه در بزم بزرگان حرف بیجا میزند
5 در دل شیرین به زور دست نتوان جای کرد تیشه بیجا کوهکن بر سنگ خارا میزند
6 باخت سر زلف ایاز از سرکشی با خسروان دلسِیَهْ بر دولت خود عاقبت پا میزند
7 بیقراری در حریم وصل عاشق را به جاست موج، پیچ و تاب در آغوش دریا میزند
8 هرکه بردارد به دوش از بردباری بار خلق سینه چون کشتی به دریا بیمحابا میزند
9 سوخت مجنون مرا سودا و عشق سنگدل همچنان بر آتشم دامان صحرا میزند
10 میکند ضبط نفس در زیر آب زندگی صائب از تیغ شهادت هرکه سر وامیزند