1 صید دل زین بیش با موی میان خود مکن کینه جوی من ستم بر ناتوان خود مکن
2 هر سر موی ترا دستی است در تسخیر دل باز این تکلیف با موی میان خود مکن
3 کار فرمودن مروت کی بود بیمار را؟ غارت دلها به چشم ناتوان خود مکن
4 هر چه می آید به دست باد دستان، می رود اعتماد دل به زلف دلستان خود مکن
5 از خدنگ انتقام آه مظلومان بترس ای ستمگر تکیه بر زور کمان خود مکن
6 تخم راز از سنگ خارا می جهد همچون شرر هیچ کس را محرم راز نهان خود مکن
7 عالمی در رهگذارت دل به کف استاده اند از تغافل عالمی دل را زیان خود مکن
8 در چنین فصلی که هر خار از نزاکت چون گل است خاطر(ی) مجروح از تیغ زبان خود مکن
9 گر هوای سیر عالم هست صائب در سرت پا به دامن کش، سفر از آستان خود مکن
دیدگاهها **