1 نیست نم در جوی من چون گردن مینای خشک یک کف خاک است برسرمغزم از سودای خشک
2 نقطه خال پریرویی اگر مرکز شود می توان صددور چون پرگارزد باپای خشک
3 می شود نقد حیاتش همچو قارون خرج خاک هرکه از عقبی قناعت کرد با دنیای خشک
4 نسبت دشت ختن باوادی مجنون خطاست لاله را خون درجگر شد مشک ازین صحرای خشک
5 نیست غیر از مغز ما سوداییان بی دماغ زیر چرخ آبگون پیدا شود گر جای خشک
6 در سر کوی تو پایم تا به زانو در گل است من از دریا گذشتم بارها با پای خشک
7 می رساندم پیش ازین از شیشه خالی شراب می خلد می در دلم امروز چون مینای خشک
8 قمریان را در نظر گشته است چون سوهان روح پیش نخل آبدارش سرو رابالای خشک
دیدگاهها **