1 به هر طوفانی از جا در نیاید لنگر عاشق شمارد داغ، خورشید قیامت را سر عاشق
2 ز داغ بیقراری چون پلنگ از خواب برخیزد ز غفلت شیر اگرپهلو نهد بر بستر عاشق
3 که را زهره است راز عشق را در دل نگه دارد؟ صدف را سینه چاک آرد به ساحل گوهر عاشق
4 به اوج لامکان پرواز کردن از که می آید؟ نگردد گر تپیدنهای دل بال و پر عاشق
5 به داغ تازه ای هر لحظه می سوزد دل گرمم برآتش هست عودی روز و شب در مجمر
6 سر مجنون به زانو می نهد لیلی، نمی داند که کوه طور خاکستر شود زیر سر عاشق
7 مرا چون سوختی بگذار بر گرد سرت گردم که می گردد حصار عافیت خاکستر عاشق
8 فلکها سیر شد از سیرو دور خویشتن صائب همان رقص پریشانی کند خاکستر عاشق