- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکوه عشق را گردون گردان برنمیدارد که هر موری ز جا تخت سلیمان برنمیدارد
2 دل صد چاک را کردم نثار او، ندانستم که بار شانه آن زلف پریشان برنمیدارد
3 نهادم تا قدم در آستان چرخ، افتادم زمین خانه این سفله مهمان برنمیدارد
4 مگر زین خاکدان بیرون روم بر مدعا گریم تنور خام این ویرانه طوفان برنمیدارد
5 مگر از طوق خود قمری زمستی غافل افتاده است؟ وگرنه گردن عاشق گریبان برنمیدارد
6 تمنای ترحم از نگاه خونیی دارم که دست از قبضه شمشیر مژگان برنمیدارد
7 از آن همچون صدف دندان طاقت بر جگر دارم که آن سیب زنخدان بار دندان برنمیدارد
8 هلاک سیرچشمیهای داغ خویشتن گردم که از لب مهر پیش هر نمکدان بر نمیدارد
9 شکست افتاد بر زلف از گرانیهای دل صائب غبار گوی دل را هیچ دامان برنمیدارد