1 نشد ز سیلی خط چشم مست، هشیارش دگر که می کند از خواب ناز بیدارش
2 چگونه عاشق ازان روی چشم بردارد؟ که آب، رو به قفا می رود ز گلزارش
3 ز جان و دل شود از جمله پرستاران فتاد دیده هر کس به چشم بیمارش
4 میان نازک او همچون به خود پیچد اگر ز رشته جانها کنند زنارش
5 فتاده است سخنهاش آنقدر دلچسب که می رسد به دل از گوش پیش، گفتارش
6 به چشم پاک نیاید مرا پریرویی که شسته از عرق شرم نیست رخسارش
7 به سیم قلب خریده است ماه کنعان را دهد به قیمت اگر نقد جان خریدارش
8 ز رفتنش نروم چون ز جای خود صائب که سیل خار و خس طاقت است رفتارش