1 تمنا از دل اهل هوس بیرون نمی آید که حرص شهد از جان مگس بیرون نمی آید
2 به مرگ از قید تن، تن پروران را نیست آزادی که مرغ بی پر و بال از قفس بیرون نمی آیی
3 زخط کوتاه شد از کوی او پای هوسناکان که شب تاریک چون گردد مگس بیرون نمی آید
4 در آن وادی که من چون نقش پا از کاروان ماندم زبیم راهزن بانگ جرس بیرون نمی آید
5 در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمی آید
6 پریشان کرد سیر باغ اوراق حواسم را خوشا مرغی که از کنج قفس بیرون نمی آید
7 مگر بال و پر موجی به فریادش رسد، ورنه به دست و پا زدن از بحر خس بیرون نمی آید
8 زعاجزنالی خود یافتم آن گنج پنهان را که از دل ناله بی فریادرس بیرون نمی آید
9 حرامش باد رسوایی، حلالش باد مستوری می آشامی که از بیم عسس بیرون نمی آید
10 چو افتادی به بحر عشق دست و پا مزن صائب که از دریای آتش خار و خس بیرون نمی آید