-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 افسرده دل اگر چه ز واسوختن مرا بتوان به روی گرم برافروختن مرا
2 چون ماهی برشته، به آب حیات وصل رغبت شود دو آتشه از سوختن مرا
3 از بخیه ستاره شود بیش زخم صبح بی حاصل است چاک جگر دوختن مرا
4 زان خلوت وصال چه حاصل، که از حجاب باید به پشت پای نظردوختن مرا
5 بردم ز سعی راه به آن کعبه امید شد شمع پیش پای، نفس سوختن مرا
6 افغان که روی زرد خود از بیم چشم زخم می باید از تپانچه برافروختن مرا
7 تا دانه ای ز خرمن هستی بود به جا حاشا که دل خنک شود از سوختن مرا
8 در مهد چون مسیح زبانم گشاده بود نتوان چو طوطیان سخن آموختن مرا
9 چون ابر، مشت آبی اگر جمع می کنم ریزش بود مراد ز اندوختن مرا
10 حرصی که داشتم به شکار پری رخان چون باز بیش شد ز نظردوختن مرا
11 صائب ز بس فسرده ز وضع جهان شدم نتوان به هیچ وجه برافروختن مرا