1 روز و شب بر من مهجور به تلخی گذرد عید و نوروز به رنجور به تلخی گذرد
2 ندهد کنج قناعت به دو عالم قانع از سر تنگ شکر مور به تلخی گذرد
3 تلخی و شوری و شیرینی آب از خاک است عمر در عالم پرشور به تلخی گذرد
4 زندگی را نبود چاشنیی بی مستی عمر در باغ به انگور به تلخی گذرد
5 مال خود را نکند هر که به شیرینی صرف از سر شهد چو زنبور به تلخی گذرد
6 روزگار خط شبرنگ به شیرین دهنان چون شب جمعه به مخمور به تلخی گذرد
7 راحت و رنج به اندازه هم می باید شب کوتاه به مزدور به تلخی گذرد
8 تا به کی در تن خاکی، که شود زیر و زبر روز ما همچو شب گور به تلخی گذرد؟
9 تلخی مرگ شود شهد به کامش صائب هر که زین عالم پرشور به تلخی گذرد
دیدگاهها **