-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از تپش منع دل بی سر و پا نتوان کرد منع بیطاقتی قبله نما نتوان کرد
2 نتوان آب گرفت از جگر تشنه تیغ دل ز دلدار به تدبیر جدا نتوان کرد
3 با گهر از صدف پوچ گذشتن سهل است دو جهان چیست که در عشق فدا نتوان کرد؟
4 تن چه باشد که دریغ از سگ آن کو دارند؟ استخوان چیست که در کار هما نتوان کرد؟
5 سد آیینه ترا پیش نظر تا باشد چون سکندر هوس آب بقا نتوان کرد
6 شود از سجده حق آینه دل روشن بی قد خم شده این تیغ جلا نتوان کرد
7 در حریمی که کند دلبر ما دست بلند چیست پیراهن یوسف که قبا نتوان کرد؟
8 صبح در خون شفق می تپد و می گوید که نفس راست درین تنگ فضا نتوان کرد
9 نگذری تا ز سر دانه دل چون پر کاه دست خود در کمر کاهربا نتوان کرد
10 به زبانی که کشد خار ملامت صائب دامن کعبه مقصود رها نتوان کرد