-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 خوشا سری که ز تدبیر عقل نومیدست که سال و ماه به دیوانه سر به سر عیدست
2 ز شهر دورشدن ها کفایت مجنون همین بس است که فارغ ز دید و وادیدست
3 مدار دست ز اصلاح خود به موی سفید که دل سفید چو گردید صبح امیدست
4 به گوشمال مده رو سیاه را تهدید که بنده را خط راه گریز، تهدیدست
5 همین بس است ز قهر خدا سزای بخیل که فقر دارد و از مزد فقر نومیدست
6 خبر ز تلخی آب بقا کسی دارد که همچو خضر گرفتار عمر جاویدست
7 غرور حسن گرفته است دیده خورشید وگرنه لاغری ماه، عیب خورشیدست
8 مباش بی نفس سرد یک زمان صائب که آه سرد در آن نشأه سایه بیدست