- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد ز سر گذشت و به دنبال این بلا افتاد
2 تو تا شکفته شدی گل به خویشتن بالید تو تا بلند شدی قد کشید نخل مراد
3 چگونه دل به دو زلف معنبرش ندهم؟ نمی توان به دو عالم به یک طرف افتاد
4 چنین که رحمت او بی دریغ می بخشد چرا خموش نباشد زبان استعداد؟
5 رود ز پنجه جوهر کنون چو موم برون دلی که بود به سختی چو بیضه فولاد
6 قضا چو دست برآورد ناله بی اثرست سپند از آتش سوزان نجست از فریاد
7 درست چون نگذارند خشت اول را اگر به چرخ رسد کج بود همان بنیاد
8 هنوز از جگر چاک بیستون صائب به گوش می رسد آواز تیشه فرهاد
9 جواب آن غزل مولوی است این صائب که بحر لطف بجوشید و بندها بگشاد