خوشا کسی که دل خود به چشم از صائب تبریزی غزل 3658

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد

1 خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد ز سر گذشت و به دنبال این بلا افتاد

2 تو تا شکفته شدی گل به خویشتن بالید تو تا بلند شدی قد کشید نخل مراد

3 چگونه دل به دو زلف معنبرش ندهم؟ نمی توان به دو عالم به یک طرف افتاد

4 چنین که رحمت او بی دریغ می بخشد چرا خموش نباشد زبان استعداد؟

5 رود ز پنجه جوهر کنون چو موم برون دلی که بود به سختی چو بیضه فولاد

6 قضا چو دست برآورد ناله بی اثرست سپند از آتش سوزان نجست از فریاد

7 درست چون نگذارند خشت اول را اگر به چرخ رسد کج بود همان بنیاد

8 هنوز از جگر چاک بیستون صائب به گوش می رسد آواز تیشه فرهاد

9 جواب آن غزل مولوی است این صائب که بحر لطف بجوشید و بندها بگشاد

عکس نوشته
کامنت
comment