- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون ز می افروختی آن عارض پر نور را داغ بی تابی چراغان کرد کوه طور را
2 از سر پر شور ما ای عقل ناقص در گذر پاسبانی نیست حاجت خانه زنبور را
3 بر گل رخسار او آن خال دلکش را ببین بر کف دست سلیمان گر ندیدی مور را
4 بلبل بی شرم گرم ناله بیجا گشته است عاشق خاموش باید غنچه مستور را
5 ای خط بی رحم، دست از دانه خالش بدار از نظر پنهان مکن، دلخوش کن صد مور را
6 پیش ازین خالش چنین بی رحم و سنگین دل نبود خط مشکین کرد خاک آلود این زنبور را
7 درد را با دردمندان التفات دیگرست با سر بندست پیوند دگر ساطور را
8 هر متاعی را خریداری است صائب در جهان بهر زخم عاشقان دارد قیامت شور را