1 چون آفتاب هر کس روشن ضمیر باشد ذرات عالم اورا فرمان پذیرباشد
2 نقش مرادعالم در خانه اش زند موج آن را که بالش از خشت فرش از حصیرباشد
3 دشمن مطیع گردد چون نفس شد مسخر مارست تازیانه مرکب چو شیرباشد
4 فقرست و تنگدستی سرمایه شجاعت از آدمی گریزد شیری که سیر باشد
5 از دشمن ملایم زنهار برحذر باش چون سگ خموش افتادناگاه گیرباشد
6 ازطبع سرکه تندی بیرون نمی برد سال جاهل همان گزنده است هرچندپیرباشد
7 کف را چه وزن باشدپیش شکوه دریا در چشم بی نیازان دنیا حقیر باشد
8 تا در بساط هستی یک مرغ می زند بال حاشا که دیده دام از صید سیرباشد
9 از بند اعتبارات هرکس برون نیاید گربرفلک برآیدصائب اسیرباشد