- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون ز آستین بحر کند پنجه مرجان بیرون
2 بر لب ساغر ازان بوسه سیراب زنند که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون
3 هر کجا رفت همان چشم به دنبالش بود سرمه زان روز که آمد ز صفاهان بیرون
4 خاک غربت بود آیینه ارباب سخن طوطی آن به که رود از شکرستان بیرون
5 گل شرم است، که هر فصل بهاران آید لاله افکنده سر از خاک شهیدان بیرون
6 چشم زنجیر غریبانه چرا خون نگریست؟ یوسف آن روز که می رفت ز زندان بیرون
7 (کاروان خط اگر بنده نوازی نکند که دل ما کشد از چاه زنخدان بیرون؟)
8 (به جز از من که تردد نکنم از پی رزق نیست شیری که نیاید ز نیستان بیرون)
9 به درشتی نتوان برد ز دل غم صائب نتوان کرد ز دل خار به پیکان بیرون