- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون صدف تا چند پیش ابر دست افراشتن؟ اشک حسرت را فرو خوردن، گهر پنداشتن
2 چند پیش صبح بردن آبروی اشک و آه؟ در زمین شور تا کی تخم ریحان کاشتن؟
3 خیمه بیرون زن ز هستی، تا توانی چون حباب در ته یک پیرهن با بحر صحبت داشتن
4 تخم رنجش در زمین دوستی پاشیدن است شکوه احباب را پوشیده در دل داشتن
5 تا کمان آسمان در زه بود تقدیر را از تهی مغزی است گردن چون هدف افراشتن
6 صائب از خاک عدم شکر اگر حاصل شود از لب جانان تمتع می توان برداشتن