چون نیست پای آن که ز عالم از صائب تبریزی غزل 5818

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم

1 چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم دستی به دل گذارم و دستی به سر زنم

2 گر می زنم به هم کف افسوس دور نیست بال و پرس نمانده که بر یکدگر زنم

3 اکنون که تیغ من سپر و تیر شد کمان دستی مگر به ترکش آه سحر زنم

4 ای سرو خوش خرام ز پیش نظر مرا چندان مرو که دامن جان بر کم زنم

5 از گریه شمرده من شد جهان خراب ای وای اگر به آبله ها نیشتر زنم

6 در زیر چرخ سعی به جایی نمی رسد در تنگنای بیضه چه بیهوده پر زنم؟

7 از چشم بد چکیده الماس می شود از گریه مشت آبی اگر بر جگر زنم

8 هر چند طوطیم، علف تیغ می شوم از هر کجا چو سبزه بیگانه سر زنم

9 صائب هزار نیش ز هر خار می خورم در راه عشق گامی اگر بیخبر زنم

عکس نوشته
کامنت
comment