شد گلستان خارخار من به از صائب تبریزی غزل 6442

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

شد گلستان خارخار من به من

1 شد گلستان خارخار من به من گو نپردازد بهار من به من

2 من غمش را غمگسار خود کنم گر نسازد غمگسار من به من

3 چشم آن دارم که نگذارد ز لطف چشم پرکار تو کار من به من

4 سخت می ترسم که آن بیدادگر واگذارد اختیار من به من

5 می کند چون بوی گل در جیب گل سرکشی ها در کنار من به من

6 سبز شد در آتش سوزان سپند رحم کن ای نوبهار من به من

7 کس به من در ضعف نتواند رسید می کند سبقت غبار من به من

8 گرد من بر آسمان خواهد رسید می رسد گر شهسوار من به من

9 شد غبار من فلک سیر و هنوز کار دارد روزگار من به من

10 ناز شبنم می کند بر برگ گل دیده شب زنده دار من به من

11 آه سرد و رنگ زردی مانده است صائب از باغ و بهار من به من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر