- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
2 نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
3 آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا
4 کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
5 گر درآمیزد به گلها بوی آن گلپیرهن من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا
6 در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی، که خضر یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
7 بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا رشته می گردد سبک چون گردد از گوهر جدا
8 چون نسوزد خواب در چشمم، که شبهای فراق اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
9 نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟