1 پر صدا شد چینی افلاک از فغفور عشق چون شرر هر ذره ای بیدار شد از شور عشق
2 دست بیباکی چو حسن از آستین بیرون کند شمسه دار فنا گردد سر منصور عشق
3 چون انار از خنده بیجای خود دارد خطر شیشه نه آسمان از باده پرزور عشق
4 چون چراغ صبحگاهی از فروغ آفتاب پرتو خورشید تابان محو شد در نور عشق
5 ناامیدی و امید اینجا هم آغوش همند صبح را در آستین دارد شب دیجور عشق
6 در سواد شهر (خون) چون لاله میرد در دلش هرکه در صحرا نمکچش کرد آب شور عشق
7 عاشق و اندیشه از زخم زبان، حرفی است این می کند خون در جگر الماس را ناسور عشق
8 از دلم هر پاره ای چون گل به راهی می رود برق دایم تیغ بازی می کند در طور عشق
9 عاشقان در پرده دل شادمانی می کنند خنده رسوا ندارد غنچه مستور عشق
10 بستر و بالین چه می داند مریض عشق چیست چون سبو از دست خود بالین کند رنجور عشق