1 فارغ ز تمنای جهان گذران باش بی داعیه چون دیده حیرت زدگان باش
2 از راه تواضع به فلک رفت مسیحا باذره تنزل کن و خورشید مکان باش
3 زان پیش که ایام بهاران بسر آید آماده پرواز چو اوراق خزان باش
4 در حقه سربسته گذارند گهر را خاموش نشین، محرم اسرار نهان باش
5 آیینه خورشید شود دیده بیدار چون شبنم گل تادم آخر نگران باش
6 شد مخزن گوهر صدف از پاک دهانی یک چند درین بحر تو هم پاک دهان باش
7 سررشته میزان عدالت مده از دست زنهار که با هرکه گران است گران باش
8 جایی که به کردار بود قیمت مردم صائب که ترا گفت که چون تیغ،زبان باش ؟