- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عتاب و لطف می گردد ز ابروی بتان پیدا که باشد قوت بازوی هر کس از کمان پیدا
2 چو تار از گوهر و جوهر ز تیغ و موجه از ساغر بود از پیکر سیمین او رگهای جان را
3 نسازد حسن را چون مضطرب نادیدن عاشق؟ که گل بر خویش لرزد چون نباشد باغبان پیدا
4 نسیم پیرهن را در کنار مصر می گیرم که دارد صبر، تا گردد غبار کاروان پیدا؟
5 نمی آید به چشم از پرتو دل، داغهای من ستاره روز روشن چون شود از آسمان پیدا؟
6 ز آه سرد من خورشید تابان رنگ می بازد بلرزد برگ بر خود چون شود باد خزان پیدا
7 نیامد آفتاب بی مروت بر سر احسان چو ماه نو ز پهلویم نشد تا استخوان پیدا
8 چه باشد شعله غیرت، چراغ زیر دامن را؟ نگردد همت عالی به زیر آسمان پیدا
9 درین موسم که صائب می کند هنگامه آرایی چه خوش باشد اگر بلبل شود در بوستان پیدا