1 چنان که گل به سر شاخسار میآید به پای خود سر عاشق به دار میآید
2 مرا توقع احسان ز کارفرما نیست که مزد کار من از ذوق کار میآید
3 غرض تهیه آغوش خاکساریهاست ز بحر موجه اگر بر کنار میآید
4 به کار هرکه درین نشئه سایه اندازی در آفتاب قیامت به کار میآید
5 به آتش جگر آفتاب آب زدن ازان عقیق لب آبدار میآید
6 کنون که سوختهای در جهان امکان نیست ز سنگ بیهده بیرون شرار میآید
7 حقوق خدمت ما گرچه بیشمار بود نظر به لطف تو کی در شمار میآید
8 جز این که از ته دل در دعا برآرم دست دگر ز دست و دل من چه کار میآید
9 به آفتاب جهانتاب میرسد صائب چو صبح هرکه به دنیا دوبار میآید