-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر نظر بازی که آن لبهای خندان دیده است برگ عیش عالمی در غنچه پنهان دیده است
2 از گریبان لعل را چون اخگر اندازد برون تا لب لعل تراکان بدخشان دیده است
3 چون نسازد ناله گرمش جگرها را کباب؟ بلبل ما بارها داغ گلستان دیده است
4 زنگ ظلمت از دل تاریک ما نتوان زدود داغ چندین شمع روشن این شبستان دیده است
5 عقل کوته بین ز بیم حشر می لرزد به خود عشق در بیداری این خواب پریشان دیده است
6 از سواد شهر اگر رم می کند عذرش بجاست گوشه چشمی که مجنون از غزالان دیده است
7 چون ز نسیان یاد کنعان را نیندازد به چاه؟ این نوازشها که ماه مصر از اخوان دیده است
8 آیه رحمت شمارد پیچ و تاب مار را هر که چین منع از ابروی دربان دیده است
9 حال جان پاک را در قید تن داند که چیست هر که ماه مصر را در چاه و زندان دیده است
10 هر که صائب آب زد بر آتش خشم و غضب چون خلیل الله در آتش گلستان دیده است