- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگرچه خاکسارم بر جهان پا می توانم زد کف خاکی همان در چشم دنیا می توانم زد
2 مروت نیست در غربت فکندن سنگ طفلان را وگرنه خیمه چون مجنون به حصار می توانم زد
3 زفکر زاد عقبی پایم از گل برنمی آید وگرنه پشت پا آسان به دنیا می توانم زد
4 اگر چون صبح باشد عزم صادق در بساط من به قلب چرخ چون خورشید تنها می توانم زد
5 دلم چون برگ بید از آب زیر کاه می لرزد وگرنه سینه چون کشتی به دریا می توانم زد
6 اگر سودا مرا چون گردباد از خاک بردارد سراسرها درین دامان صحرا می توانم زد
7 به آزادی نمی سازد دل عاشق گرفتاران زدام زلف، صائب ورنه سروا می توانم زد