-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه از دریا به ظاهر چون گهر بگسستهام از ره پنهان به آن روشنروان پیوستهام
2 در سرانجام جهان از بیدماغیهای من میتوان دانست دل بر جای دیگر بستهام
3 چون شود مانع مرا از سیر زنجیر جنون من که از بند فرنگ عقل بیرون جستهام
4 آشنا جویان عالم خویش را گم کردهاند فارغم از آشنایان تا به خود پیوستهام
5 در شکست کشتی من موج خونخواری شده است هر لب نانی که بر خوان فلک بشکستهام
6 گرچه عالم منتظم از فکر باریک من است در نظر بیقدرتر از رشتهٔ گلدستهام
7 بگذرانم چون سلام آشنایی را ز خود از دهان شیر پندارم مسلم جستهام
8 میشمارد عشق صائب از تنآسانان مرا گرچه از درد طلب هرگز ز پا ننشستهام