1 آه از دل جویای تو بیتاب برآید غواص نفس سوخته از آب برآید
2 قانع به شکایت نگشاید لب خود را زین زخم محال است که خوناب برآید
3 در روز چسان جلوه کند کرم شب افروز با روی تو چون ماه جهانتاب برآید
4 از آه اثر در دل معشوق توان کرد گوهر اگر از بحر به قلاب برآید
5 از تشنه لبی رفت مرا دست ودل از کار جایی که ز ناخن به زمین آب برآید
6 بی خواست تراوش کند آه از دل پرخون غواص نفس سوخته ازآب برآید
7 در دیده صیاد بهشتی است کمینگاه زاهد به چه تقریب به محراب برآید
8 بیقدر گرامی شود از گوشه عزلت باران ز صدف گوهر سیراب برآید
9 صائب چه کند حوصله با زور می ناب ویرانه کی از عهده سیلاب برآید