-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز از معموره دلها فغان برخاسته است چشم مخمور که از خواب گران ساخته است؟
2 آنچه گرد عارض او می نماید نیست خط فتنه ها از دامن آخر زمان برخاسته است
3 چون هدف، گردنکشان را می کشد در خاک و خون این رگ ابری که از بحر کمان برخاسته است
4 همت ما نیست چون سرو و صنوبر خاکسار این نهال از جویبار کهکشان برخاسته است
5 هست اگر آسایشی زیر فلک، در غفلت است وای بر آن کس کز این خواب گران برخاسته است
6 بر زمین ناید ز شادی پایش از طبل رحیل هر سبکسیری که پیش از کاروان برخاسته است
7 تا غزال چشم تو گردیده از می شیر گیر موی بر تن شیر را از نیستان برخاسته است
8 صید ما افتادگان را حاجت تمهید نیست تا توجه کرده ای، گرد از نشان برخاسته است
9 از ظهور عشق، عالم یک دل روشن شده است احتیاج از رهبر و سنگ نشان برخاسته است
10 روز و شب چون خونیان دارم به زیر تیغ جای تا مرا بند خموشی از زبان برخاسته است
11 گل تمام آغوش گردیده است، پنداری که باز مرغ بی بال و پری از آشیان برخاسته است
12 از سبکروحان اثر در خاکدان دهر نیست کاروان شبنم از ریگ روان برخاسته است
13 فارغ از اقبال و آسوده است از ادبار چرخ هر که صائب از سر سود و زیان برخاسته است