دستی که به جامی نشود رهزن از صائب تبریزی غزل 5905

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

دستی که به جامی نشود رهزن هوشم

1 دستی که به جامی نشود رهزن هوشم چون پایه تابوت گران است به دوشم

2 دستی که به احسان نکند حلقه بگوشم چون پایه تابوت گران است به دوشم

3 فریاد من از سوختگیهاست چو آتش چون باده ز خامی نبود جوش و خروشم

4 نتوان چو لب جام کشید از لب من حرف هر چند ز رنگین سخنی رهزن هوشم

5 با شعله خورشید چه سازد نفس صبح؟ روشنتر ازانم که توان کرد خموشم

6 در دل شکند شیشه مرا خنده گلها آواز تو زان دم که رسیده است به گوشم

7 بر باده سر جوش نباشد نظر من کز درد توان گرد برآورد ز هوشم

8 در عالم ایجاد من آن طفل یتیمم کز شیر به دشنام کند دایه خموشم

9 چون کعبه، برازندگیم در نظر خلق زان است که من جامه پوشیده نپوشم

10 صائب منم آن نغمه را کز دل پر جوش موقوف بهاران نبود جوش و خروشم

عکس نوشته
کامنت
comment