ز قلعه، ماکیانی شد از پروین اعتصامی قطعه 71
1. ز قلعه، ماکیانی شد به دیوار
بناگه روبهی کردش گرفتار
1. ز قلعه، ماکیانی شد به دیوار
بناگه روبهی کردش گرفتار
1. تو چو زری، ای روان تابناک
چند باشی بستهٔ زندان خاک
1. بشکوه گفت جوانی فقیر با پیری
بروزگار، مرا روی شادمانی نیست
1. سخن گفت با خویش، دلوی بنخوت
که بی من، کس از چه ننوشیده آبی
1. آن نشنیدید که در شیروان
بود یکی زاهد روشن روان
1. کبوتری، سحر اندر هوای پروازی
ببام لانه بیاراست پر، ولی نپرید
1. نهفتن به عمری غم آشکاری
فکندن به کِشتِ امیدی شراری
1. به جغذ گفت شبانگاه طوطی از سر خشم
که چند بایدت اینگونه زیست سرگردان
1. بصحرا، سرود اینچنین خارکن
که از کندن خار، کس خوار نیست
1. نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی
یکی را بسر کوفت، روزی بمعبر
1. براهی در، سلیمان دید موری
که با پای ملخ میکرد زوری
1. اشک طرف دیده را گردید و رفت
اوفتاد آهسته و غلتید و رفت