1 قاضی کشمر ز محضر، شامگاه رفت سوی خانه با حالی تباه
2 هر کجا در دید، بر دیوار زد بانگ بر دربان و خدمتکار زد
3 کودکان را راند با سیلی و مشت گربه را با چوبدستی خست و کشت
4 خشم هم بر کوزه، هم بر آب کرد هم قدح، هم کاسه را پرتاب کرد
1 بلبلی گفت بکنج قفسی که چنین روز، مرا باور نیست
2 آخر این فتنه، سیه کاری کیست گر که کار فلک اخضر نیست
3 آنچنان سخت ببستند این در که تو گوئی که قفس را در نیست
4 قفسم گر زر و سیم است چه فرق که مرا دیده بسیم و زر نیست
1 در آبگیر، سحرگاه بط بماهی گفت که روز گشت و شنا کردن و جهیدن نیست
2 بساط حلقه و دامست یکسر این صحرا چنین بساط، دگر جای آرمیدن نیست
3 ترا همیشه ازین نکته با خبر کردم ولیک، گوش ترا طاقت شنیدن نیست
4 هزار مرتبه گفتم که خانهٔ صیاد مکان ایمنی و خانه برگزیدن نیست
1 شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن
2 همیشه بار جفا بردن و نیاسودن همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن
3 ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن
4 چو کارگر شدهای، مزد سعی و رنج تو چیست بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن
1 شکایت کرد روزی دیده با دل که کار من شد از جور تو مشکل
2 ترا دادست دست شوق بر باد مرا کندست سیل اشک، بنیاد
3 ترا گردید جای آتش، مرا آب تو زاسایش بری گشتی، من از خواب
4 ز بس کاندیشههای خام کردی مرا و خویش را بدنام کردی
1 گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیدهاند
2 من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیدهاند
3 دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیدهاند
4 سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیدهاند
1 شنیدهاید که روزی بچشمهٔ خورشید برفت ذره بشوقی فزون بمهمانی
2 نرفته نیمرهی، باد سرنگونش کرد سبک قدم نشده، دید بس گرانجانی
3 گهی، رونده سحابی گرفت چهرهٔ مهر گهی، هوا چو یم عشق گشت طوفانی
4 هزار قطرهٔ باران چکید بر رویش جفا کشید بس، از رعد و برق نیسانی
1 در آنساعت که چشم روز میخفت شنیدم ذره با خفاش میگفت
2 که ای تاریک رای، این گمرهی چیست چرا با آفتابت الفتی نیست
3 اگر ماهیم و گر روشن سهیلیم تمام، این شمع هستی را طفیلیم
4 اگر گل رست و گر یاقوت شد سنگ یکی رونق گرفت از خور، یکی رنگ
1 ای که عمریست راه پیمائی بسوی دیده هم ز دل راهی است
2 لیک آنگونه ره که قافلهاش ساعتی اشکی و دمی آهی است
3 منزلش آرزوئی و شوقی است جرسش نالهٔ شبانگاهی است
4 ای که هر درگهیت سجده گهست در دل پاک نیز درگاهی است