1 بزرگی داد یک درهم گدا را که هنگام دعا یاد آر ما را
2 یکی خندید و گفت این درهم خرد نمیارزید این بیع و شرا را
3 روان پاک را آلوده مپسند حجاب دل مکن روی و ریا را
4 مکن هرگز بطاعت خودنمائی بران زین خانه، نفس خودنما را
1 بغاری تیره، درویشی دمی خفت دران خفتن، باو گنجی چنین گفت
2 که من گنجم، چو خاکم پست مشمار مرا زین خاکدان تیره بردار
3 بس است این انزوا و خاکساری کشیدن رنج و کردن بردباری
4 شکستن خاطری در سینهای تنگ نهادن گوهر و برداشتن سنگ
1 به سر خاک پدر، دخترکی صورت و سینه بناخن میخست
2 که نه پیوند و نه مادر دارم کاش روحم به پدر میپیوست
3 گریهام بهر پدر نیست که او مرد و از رنج تهیدستی رست
4 زان کنم گریه که اندریم بخت دام بر هر طرف انداخت گسست
1 دید موری در رهی پیلی سترگ گفت باید بود چون پیلان بزرگ
2 من چنین خرد و نزارم زان سبب که نه روز آسایشی دارم، نه شب
3 بار بردم، کار کردم هر نفس نه گرفتم مزد، نه گفتند بس
4 ره سپردم روزها و ماهها اوفتادم بارها در راهها
1 گفت دیوار قصر پادشهی که بلندی، مرا سزاوار است
2 هر که مانند من سرافرازد پایدار و بلند مقدار است
3 فرخم زان سبب که سایهٔ من جای آسایش جهاندار است
4 نقش بام و درم ز سیم و زر است پردهام از حریر گلنار است
1 به آب روان گفت گل کز تو خواهم که رازی که گویم به بلبل بگوئی
2 پیام ار فرستد، پیامش بیاری بخاک ار درافتد، غبارش بشوئی
3 بگوئی که ما را بود دیده بر ره که فردا بیائی و ما را ببوئی
4 بگفتا به جوی آب رفته نیاید نیابی مرا، گر چه عمری بجوئی
1 ز سری، موی سپیدی روئید خندهها کرد بر او موی سیاه
2 که چرا در صف ما بنشستی تو ز یک راهی و ما از یک راه
3 گفت من با تو عبث ننشستم بنشاندند مرا خواه نخواه
4 گه روئیدن من بود امروز گل تقدیر نروید بیگاه
1 بدامان گلستانی شبانگاه چنین میکرد بلبل راز با ماه
2 که ای امید بخش دوستداران فروغ محفل شب زندهداران
3 ز پاکیت، آسمان را فر و پاکی ز انوارت، زمین را تابناکی
4 شبی کز چهره، برقع برگشائی برخسار گل افتد روشنائی
1 نهال تازه رسی گفت با درختی خشک که از چه روی، ترا هیچ برگ و باری نیست
2 چرا بدین صفت از آفتاب سوختهای مگر بطرف چمن، آب و آبیاری نیست
3 شکوفههای من از روشنی چو خورشیدند ببرگ و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست
4 چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروز چرا بگوش تو، از ژاله گوشواری نیست
1 در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی
2 ما میرویم تا که بدوزیم پارهای هر جا که میرسیم، تو با ما چه میکنی
3 خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم بنگر به روز تجربه تنها چه میکنی
4 هر پارگی به همت من میشود درست پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی