1 وقت سحر، به آینهای گفت شانهای کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
2 ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
3 هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی ما شانه میکشیم بهر جا که تار موست
4 از تیرگی و پیچ و خم راههای ما در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
1 بارید ابر بر گل پژمردهای و گفت کاز قطره بهر گوش تو آویزه ساختم
2 از بهر شستن رخ پاکیزهات ز گرد بگرفتم آب پاک ز دریا و تاختم
3 خندید گل که دیر شد این بخشش و عطا رخسارهای نماند، ز گرما گداختم
4 ناسازگاری از فلک آمد، وگرنه من با خاک خوی کردم و با خار ساختم
1 مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی ناگاه دید دانهٔ لعلی به روزنی
2 پنداشت چینهایست، بچالاکیش ربود آری، نداشت جز هوس چینه چیدنی
3 چون دید هیچ نیست فکندش بخاک و رفت زینسانش آزمود! چه نیک آزمودنی
4 خواندش گهر به پیش که من لعل روشنم روزی باین شکاف فتادم ز گردنی
1 بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
2 مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت
3 آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت
4 دانی که نوشداروی سهراب کی رسید آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
1 روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
2 پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
3 آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
4 نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
1 بلبل آهسته به گل گفت شبی که مرا از تو تمنائی هست
2 من به پیوند تو یک رای شدم گر ترا نیز چنین رائی هست
3 گفت فردا به گلستان باز آی تا ببینی چه تماشائی هست
4 گر که منظور تو زیبائی ماست هر طرف چهرهٔ زیبائی هست
1 به نومیدی، سحرگه گفت امید که کس ناسازگاری چون تو نشنید
2 به هرسو دست شوقی بود بستی به هرجا خاطری دیدی شکستی
3 کشیدی بر در هر دل سپاهی ز سوزی، نالهای، اشکی و آهی
4 زبونی هر چه هست و بود از تست بساط دیده اشکآلود از تست
1 با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار کاوخ! ز پنبه ریشتنم موی شد سفید
2 از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم کم نور گشت دیدهام و قامتم خمید
3 ابر آمد و گرفت سر کلبهٔ مرا بر من گریست زار که فصل شتا رسید
4 جز من که دستم از همه چیز جهان تهیست هر کس که بود، برگ زمستان خود خرید
1 تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر
2 زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر
3 از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی چند میترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر
4 جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز وندران خون دست و پائی کن خضاب ای رنجبر
1 ای گربه، ترا چه شد که ناگاه رفتی و نیامدی دگر بار
2 بس روز گذشت و هفته و ماه معلوم نشد که چون شد این کار
3 جای تو شبانگه و سحرگاه در دامن من تهیست بسیار
4 در راه تو کند آسمان چاه کار تو زمانه کرد دشوار