1 شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست: برای خاطر بیچارگان نیاسودن
2 بکاخ دهر که آلایش است بنیادش مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
3 همی ز عادت و کردار زشت کم کردن هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
4 ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن برای خدمت تن، روح را نفرسودن
1 عدسی وقت پختن، از ماشی روی پیچید و گفت این چه کسی است
2 ماش خندید و گفت غره مشو زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
3 هر چه را میپزند، خواهد پخت چه تفاوت که ماش یا عدسی است
4 جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند تو گمان میکنی که خار و خسی است
1 نهان شد از گل زردی گلی سپید که ما سپید جامه و از هر گنه مبرائیم
2 جواب داد که ما نیز چون تو بی گنهیم چرا که جز نفسی در چمن نمیپائیم
3 بما زمانه چنان فرصتی نبخشوده است که از غرور، دل پاک را بیالائیم
4 قضا، نیامده ما را ز باغ خواهد برد نه میرویم بسودای خود، نه میآئیم
1 مرغی بباغ رفت و یکی میوه کند و خورد ناگه ز دست چرخ بپایش رسید سنگ
2 خونین به لانه آمد و سر زیر پر کشید غلتید چون کبوتر با باز کرده جنگ
3 بگریست مرغ خرد که برخیز و سرخ کن مانند بال خویش، مرا نیز بال و چنگ
4 نالید و گفت خون دلست این نه رنگ و زیب صیاد روزگار، بمن عرصه کرد تنگ
1 بادی وزید و لانهٔ خردی خراب کرد بشکست بامکی و فرو ریخت بر سری
2 لرزید پیکری و تبه گشت فرصتی افتاد مرغکی وز خون سرخ شد پری
3 از ظلم رهزنی، ز رهی ماند رهروی از دستبرد حادثهای، بسته شد دری
4 از هم گسست رشتهٔ عهد و مودتی نابود گشت نام و نشانی ز دفتری
1 کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت
2 همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه میپنداشتش
3 هم ضیاع و هم عقارش میشمرد هر زمان گرد و غبارش میسترد
4 از نظر باز حسودش مینهفت سر خیش میدید و چون گل میشکفت
1 کاهلی در گوشهای افتاد سست خسته و رنجور، اما تندرست
2 عنکبوتی دید بر در، گرم کار گوشه گیر از سرد و گرم روزگار
3 دوک همت را به کار انداخته جز ره سعی و عمل نشناخته
4 پشت در افتاده، اما پیش بین از برای صید، دائم در کمین
1 به سر خاک پدر، دخترکی صورت و سینه بناخن میخست
2 که نه پیوند و نه مادر دارم کاش روحم به پدر میپیوست
3 گریهام بهر پدر نیست که او مرد و از رنج تهیدستی رست
4 زان کنم گریه که اندریم بخت دام بر هر طرف انداخت گسست
1 کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد سیاه روزی و بدنامی اختیار نکرد
2 خوش آنکه از گل مسموم باغ دهر رمید برفق گر نظری کرد، جز به خار نکرد
3 به تیه فقر، ازان روی گشت دل حیران که هیچگه شتر آز را مهار نکرد
4 نداشت دیدهٔ تحقیق، مردمی کاز دور بدید خیمهٔ اهریمن و فرار نکرد
1 بر سر راهی، گدائی تیرهروز نالهها میکرد با صد آه و سوز
2 کای خدا، بی خانه و بی روزیم ز آتش ادبار، خوش میسوزیم
3 شد پریشانی چو باد و من چو کاه پیش باد، از کاه آسایش مخواه
4 ساختم با آنکه عمری سوختم سوختم یک عمر و صبر آموختم