محتسب، مستی به ره از پروین اعتصامی قطعه 142
1. محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
1. محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
1. دید موری طاسک لغزندهای
از سر تحقیر، زد لبخندهای
1. شنیدهاید میان دو قطره خون چه گذشت
گه مناظره، یک روز بر سر گذری
1. با مور گفت مار، سحرگه بمرغزار
کاز ضعف و بیخودی، تو چنین خردی و نزار
1. قاضی بغداد، شد بیمار سخت
از عدالتخانه بیرون برد رخت
1. نوگلی، روزی ز شورستان دمید
خار، آن گل دید و رو در هم کشید
1. جوانی چنین گفت روزی به پیری
که چون است با پیریت زندگی
1. بزرگمهر، به نوشینروان نوشت که خلق
ز شاه، خواهش امنیت و رفاه کنند
1. به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی
ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است
1. از درد پای، پیرزنی ناله کرد زار
کامروز، پای مزرعه رفتن نداشتم
1. شب شد و پیر رفوگر ناله کرد
کای خوش آن چشمی که گرم خفتن است
1. صبح آمد و مرغ صبحگاهی
زد نغمه، بیاد عهد دیرین