1 بچشم عجب، سوی کاه کرد کوه نگاه بخنده گفت، که کار تو شد ز جهل، تباه
2 ز هر نسیم بلرزی، ز هر نفس بپری همیشه، روی تو زرد است و روزگار، سیاه
3 مرا بچرخ برافراشت بردباری، سر تو گه باوج سمائی و گاه در بن چاه
4 کسی بزرگ نگردد مگر ز کار بزرگ گر از تو کار نیاید، زمانه را چه گناه
1 بخویش، هیمه گه سوختن بزاری گفت که ای دریغ، مرا ریشه سوخت زین آذر
2 همیشه سر بفلک داشتیم در بستان کنون چه رفت که ما را نه ساق ماند و نه سر
3 خوش آنزمان که مرا نیز بود جایگهی میان لاله ونسرین و سوسن و عبهر
4 حریر سبز بتن بود، پیش از این ما را چه شد که جامه گسست و سیاه شد پیکر
1 کاشکی، وقت را شتاب نبود فصل رحلت در این کتاب نبود
2 کاش، در بحر بیکران جهان نام طوفان و انقلاب نبود
3 مرغکان میپراند این گنجشک گر که همسایهٔ عقاب نبود
4 ما ندیدیم و راه کج رفتیم ور نه در راه، پیچ و تاب نبود
1 پیام داد سگ گله را، شبی گرگی که صبحدم بره بفرست، میهمان دارم
2 مرا بخشم میاور، که گرگ بدخشم است درون تیره و دندان خون فشان دارم
3 جواب داد، مرا با تو آشنائی نیست که رهزنی تو و من نام پاسبان دارم
4 من از برای خور و خواب، تن نپروردم همیشه جان به کف و سر بر آستان دارم
1 شنیدستم یکی چوپان نادان بخفتی وقت گشت گوسفندان
2 در آن همسایگی، گرگی سیه کار شدی همواره زان خفتن، خبردار
3 گرامی وقت را، فرصت شمردی گهی از گله کشتی، گاه بردی
4 دراز آن خواب و عمر گله کوتاه ز خون هر روز، رنگین آن چراگاه
1 پیرمردی، مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت
2 هم پسر، هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود
3 این، دوا میخواستی، آن یک پزشک این، غذایش آه بودی، آن سرشک
4 این، عسل میخواست، آن یک شوربا این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
1 باغبانی، قطرهای بر برگ گل دید و گفت این چهره جای اشک نیست
2 گفت، من خندیدهام تا زادهام دوش، بر خندیدنم بلبل گریست
3 من، همی خندم برسم روزگار کاین چه ناهمواری و ناراستیست
4 خندهٔ ما را، حکایت روشن است گریهٔ بلبل، ندانستم ز چیست
1 به گربه گفت ز راه عتاب، شیر ژیان ندیدهام چو تو هیچ آفریده، سرگردان
2 خیال پستی و دزدی، تو را برد همه روز بسوی مطبخ شه، یا به کلبهٔ دهقان
3 گهی ز کاسهٔ بیچارگان، بری گیپا گهی ز سفرهٔ درماندگان، ربائی نان
4 ز ترکتازی تو، مانده بیوهزن ناهار ز حیلهسازی تو، گشته مطبخی نالان
1 بلبلی گفت سحر با گل سرخ کاینهمه خار بگرد تو چراست
2 گل خشبوی و نکوئی چو ترا همنشین بودن با خار خطاست
3 هر که پیوند تو جوید، خوار است هر که نزدیک تو آید، رسواست
4 حاجب قصر تو، هر روز خسی است بسر کوی تو، هر شب غوغاست
1 صبحدم، صاحبدلی در گلشنی شد روان بهر نظاره کردنی
2 دید گلهای سپید و سرخ و زرد یاسمین و خیری و ریحان و ورد
3 بر لب جوها، دمیده لالهها بر گل و سوسن، چکیده ژالهها
4 هر تنی، روشنتر از جانی شده هر گل سرخی، گلستانی شده