هر که با پاکدلان، از پروین اعتصامی قطعه 154
1. هر که با پاکدلان، صبح و مسائی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفائی دارد
1. هر که با پاکدلان، صبح و مسائی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفائی دارد
1. سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بد بوئی
1. همای دید سوی ماکیان بقلعه و گفت
که این گروه، چه بیهمت و تن آسانند
1. جعل پیر گفت با انگشت
که سر و روی ما سیاه مکن
1. سپیدهدم، نسیمی روح پرور
وزید و کرد گیتی را معنبر
1. ای نهال آرزو، خوش زی که بار آوردهای
غنچه بی باد صبا، گل بی بهار آوردهای
1. ای دل، اول قدم نیکدلان
با بد و نیک جهان، ساختن است
1. گفت با خاک، صبحگاهی باد
چون تو، کس تیرهروزگار مباد
1. آب نالید، وقت جوشیدن
کاوخ از رنج دیگ و جور شرار
1. ای جسم سیاه مومیائی
کو آنهمه عجب و خودنمائی
1. ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی
جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی
1. پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من