1 نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت مپوش روی، بروی تو شادمان شدهایم
2 مسوز زاتش هجران، هزار دستان را بکوی عشق تو عمری است داستان شدهایم
3 جواب داد، کازین گوشهگیری و پرهیز عجب مدار، که از چشم تو بد نهان شدهایم
4 ز دستبرد حوادث، وجود ایمن نیست نشستهایم و بر این گنج، پاسبان شدهایم
1 بطرف گلشنی، در نوبهاری گلی خودرو، دمید از جو کناری
2 درخشنده، چو اندر درج گوهر فروزنده، چو بر افلاک اختر
3 بدو گل گفت، کای شوخ سبکسار بجوی و جر، گل خودروست بسیار
4 تو در هر جا که بنشینی، گیاهی بهر راهی که روئی، خار راهی
1 گل سرخ، روزی ز گرما فسرد فروزنده خورشید، رنگش ببرد
2 در آن دم که پژمرد و بیمار گشت یکی ابر خرد، از سرش میگذشت
3 چو گل دید آن ابر را رهسپار برآورد فریاد و شد بیقرار
4 که، ای روح بخشنده، لختی درنگ مرا برد بی آبی از چهر، رنگ
1 در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار
2 گلزار، خانهٔ گل و ریحان و سوسن است آن به که خار، جای گزیند به شورهزار
3 پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار
4 با من ترا چه دعوی مهر است و همسری ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار
1 صبحدم، تازه گلی خودبین گفت کاز چه خاک سیهم در پهلوست
2 خاک خندید که منظوری هست خیره با هم ننشستیم، ای دوست
3 مقصد این ره ناپیدا را ز کسی پرس که پیدایش ازوست
4 همه از دولت خاک سیه است که چمن خرم و گلشن خوشبوست
1 گلی، خندید در باغی سحرگاه که کس را نیست چون من عمر کوتاه
2 ندادند ایمنی از دستبردم شکفتم روز و وقت شب فسردم
3 ندیدندم به جز برگ و گیا، روی نکردندم به جز صبح و صبا، بوی
4 در آغوش چمن، یکدم نشستم زمان دلربائی، دیده بستم
1 گفت گرگی با سگی، دور از رمه که سگان خویشند با گرگان، همه
2 از چه گشتستیم ما از هم بری خوی کردستیم با خیرهسری
3 از چه معنی، خویشی ما ننگ شد کار ما تزویر و ریو و رنگ شد
4 نگذری تو هیچگاه از کوی ما ننگری جز خشمگین، بر روی ما
1 نهاد کودک خردی بسر، ز گل تاجی بخنده گفت، شهان را چنین کلاهی نیست
2 چو سرخ جامهٔ من، هیچ طفل جامه نداشت بسی مقایسه کردیم و اشتباهی نیست
3 خلیقه گفت که استاد یافت بهبودی نشاط بازی ما، بیشتر ز ماهی نیست
4 ز سنگریزه، جواهر بسی بتاج زدم هزار حیف که تختی و بارگاهی نیست
1 دزد عیاری، بفکر دستبرد گاه ره میزد، گهی ره میسپرد
2 در کمین رهنوردان مینشست هم کله میبرد و هم سر میشکست
3 روز، میگردید از کوئی بکوی شب، بسوی خانهها میکرد روی
4 از طمع بودش بدست اندر، کمند بر همه دیوار و بامش میفکند
1 آن نشنیدید که یک قطره اشک صبحدم از چشم یتیمی چکید
2 برد بسی رنج نشیب و فراز گاه در افتاد و زمانی دوید
3 گاه درخشید و گهی تیره ماند گاه نهان گشت و گهی شد پدید
4 عاقبت افتاد بدامان خاک سرخ نگینی بسر راه دید