بچشم عجب، سوی کاه از پروین اعتصامی قطعه 118
1. بچشم عجب، سوی کاه کرد کوه نگاه
بخنده گفت، که کار تو شد ز جهل، تباه
1. بچشم عجب، سوی کاه کرد کوه نگاه
بخنده گفت، که کار تو شد ز جهل، تباه
1. بخویش، هیمه گه سوختن بزاری گفت
که ای دریغ، مرا ریشه سوخت زین آذر
1. کاشکی، وقت را شتاب نبود
فصل رحلت در این کتاب نبود
1. پیام داد سگ گله را، شبی گرگی
که صبحدم بره بفرست، میهمان دارم
1. شنیدستم یکی چوپان نادان
بخفتی وقت گشت گوسفندان
1. پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
1. باغبانی، قطرهای بر برگ گل
دید و گفت این چهره جای اشک نیست
1. به گربه گفت ز راه عتاب، شیر ژیان
ندیدهام چو تو هیچ آفریده، سرگردان
1. بلبلی گفت سحر با گل سرخ
کاینهمه خار بگرد تو چراست
1. صبحدم، صاحبدلی در گلشنی
شد روان بهر نظاره کردنی
1. نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت
مپوش روی، بروی تو شادمان شدهایم
1. بطرف گلشنی، در نوبهاری
گلی خودرو، دمید از جو کناری