1 با بنفشه، لاله گفت ای بیخبر طرف گلشن را منظم کردهاند
2 از برای جلوه، گلهای چمن رنگ را با بوی توام کردهاند
3 اندرین بزم طرب، گوئی ترا غرق در دریای ماتم کردهاند
4 از چه معنی، در شکستی بی سبب چون بخاکت ریشه محکم کردهاند
1 بزندان تاریک، در بند سخت بخود گفت زندانی تیرهبخت
2 که شب گشت و راه نظر بسته شد برویم دگر باره، در بسته شد
3 زمین سنگ، در سنگ، دیوار سنگ فضا و دل و فرصت و کار، تنگ
4 سرانجام کردار بد، نیک نیست جز این سهمگین جای تاریک نیست
1 نارونی بود به هندوستان زاغچهای داشت در آن آشیان
2 خاطرش از بندگی آزاد بود جایگهش ایمن و آباد بود
3 نه غم آب و نه غم دانه داشت بود گدا، دولت شاهانه داشت
4 نه گلهایش از فلک نیلفام نه غم صیاد و نه پروای دام
1 برزگری پند به فرزند داد کای پسر، این پیشه پس از من تراست
2 مدت ما جمله به محنت گذشت نوبت خون خوردن و رنج شماست
3 کشت کن آنجا که نسیم و نمی است خرمی مزرعه، ز آب و هواست
4 دانه، چو طفلی است در آغوش خاک روز و شب، این طفل به نشو و نماست
1 غنچهای گفت به پژمرده گلی که ز ایام، دلت زود آزرد
2 آب، افزون و بزرگست فضا ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
3 زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
4 گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست نه چنانست که دانند سترد
1 شنیدم بود در دامان راغی کهن برزیگری را، تازه باغی
2 بپاکی، چون بساط پاک بازان به جانبخشی، چو مهر دلنوازان
3 بچشمه، ماهیان سرمست بازی بسبزه، طائران در نغمهسازی
4 صفیر قمری و بانگ شباویز زمانی دلکش و گاهی غمانگیز
1 کودکی کوزهای شکست و گریست که مرا پای خانه رفتن نیست
2 چه کنم، اوستاد اگر پرسد کوزهٔ آب ازوست، از من نیست
3 زین شکسته شدن، دلم بشکست کار ایام، جز شکستن نیست
4 چه کنم، گر طلب کند تاوان خجلت و شرم، کم ز مردن نیست
1 تاجری در کشور هندوستان طوطئی زیبا خرید از دوستان
2 خواجه شد در دام مهرش پای بند دل ز کسب و کار خود، یکباره کند
3 در کنار او نشستی صبح و شام نه نصیحت گوش کردی، نه پیام
4 تا شد آن طوطی، برای سودگر هم رفیق خانه، هم یار سفر
1 عاقلی، دیوانهای را داد پند کز چه بر خود میپسندی این گزند
2 میزنند اوباش کویت سنگها میدوانندت ز پی فرسنگها
3 کودکان، پیراهنت را میدرند رهروان، کفش و کلاهت میبرند
4 یاوه میگوئی، چه میگوئی سخن کینه میجوئی، چو میبندی دهن