1 تا ندانی اله را ز نخست این گواهی نیاید از تو درست
2 نیست در هیکل الف بی تی خوبتر زین دو نفی و اثباتی
3 گنج توحید را بهینه طلسم نشناسم جزین دو نامی اسم
4 خود حروفی بدین صفت باید که کلید بهشت را شاید
1 سخنی کز سر معامله نیست عقل را اندرو مجامله نیست
2 بیرعونت قدم نخواهی زد بیریا هیچ دم نخواهی زد
3 آن نماز دراز کردن تو وز حرام احتراز کردن تو
4 روز بر سفره نان نخوردن سیر پیش بیگانه شب نخفتن دیر
1 به ریا روی در خدای مکن پیش یزدان به زرق جای مکن
2 هر نمازی و و طاعتی که تراست بوریایی نیرزد، ار بریاست
3 دیگری خواه باش و خواه مباش خصم چون دید گو: گواه مباش
4 کردهٔ خویش را منه سنگی وندرو از ریا مهل رنگی
1 حبذا! مفلسان آواره جامه و جان پاره در پاره
2 غم بیشی ز دل به در کرده به کمی سوی خود نظر کرده
3 به دلی زنده و تنی مرده رخت در کوچهٔ ابد برده
4 با چنان دیدهٔ تر و لب خشک نفسی خوش زدن چو نافهٔ مشک
1 مرشدی را ملامتی افتاد در مریدان قیامتی افتاد
2 به خصومت میان فرو بستند وز پی خصم او برون جستند
3 زان مریدان یکی که داناتر به فنون هنر تواناتر
4 در تحمل ز بس تمام که بود بنجنبید از آن مقام که بود
1 ساده ترکی ز ده به شهر آمد پیش شیخی تمام بهر آمد
2 سفرهای چرب دید و حلقهٔ ذکر در میان جست ترکمان بیفکر
3 خود مگو تا چگونه گوید و چند به سه شب مغز خویشتن برکند
4 روز چارم چو آش دیر آمد روستایی ز خرقه سیر آمد
1 عقل را دل گزیده فرزندیست روح را هم یگانه دلبندیست
2 نفس نطقی و روح انسانی دل تست، این رواست گردانی
3 علت آن دو چیست؟ حضرت هو سبب این دو دل، ولی دل کو؟
4 زان دو زاد و ز هر دو آزادست کو یکی و آن یکیش بر بادست
1 یاری از غیر حق نه از دینست حق «ایاک نستعین» اینست
2 گر تو این نکته را نمیدانی هر دم «الحمد» را چه میخوانی؟
3 عاشق دوست یاد نان نکند کز چنین دوست کس زیان نکند
4 چون توکل کنی، مگو از غیر رخ درو کن، بتاب رو از غیر
1 تا ترا شهوت و غضب یارست هر زمان توبهایت در کارست
2 شستن جان و تن ز ظلمت عار نتوان جز به آب استغفار
3 تو به صابون جامهٔ جانست توبه زیت چراغ ایمانست
4 دست وقتی به توبه دانی برد که ز اوصاف بد توانی مرد
1 خوبرویان چو رخ همی پوشند عاشقان در طلب همی کوشند
2 یافت عنقا به عزلت و دوری قاف تا قاف نام مستوری
3 هر که او عزلت اختیار نکرد دست با دوست در کنار نکرد
4 خنک آنکس که او برید از خلق دامن و روی در کشید از خلق