1 بینش اوست غایت عرفان دانش او سرایت عرفان
2 نرسد کس به کنه معرفتش مگر از باز جستن صفتش
3 احدیت نشان ذاتش دان صمدیت در صفاتش دان
4 احدست او نه از طریق شمار صمدست او ولی ندارد یار
1 در قیامت کجا رود با نفس؟ علم هر بوالفضول و هر با خفس
2 علم نفسست و عقل و علماله کز جهان با تو میشود همراه
3 وین سه علم ار کنی به عقل نظر از کلام و حدیث نیست به در
4 علم کان جز حدیث و قرآنست سر بسر ساز و آلت نانست
1 عشق از آنسوی عقل گیرد دوست و آن کزان سوی عقل باشد اوست
2 هرچه بالای طور عقل بود نه به تدبیر و غور عقل بود
3 دلت اینجا ز دل جدا گردد هر که اینجا رسد خدا گردد
4 عقل را زیر دست سازد عشق علم را نیز مست سازد عشق
1 چون بمیری ازین جواهر خمس عقل و نفست نپاید اندر رمس
2 در این نه مقوله بسته شود دل ازین چار قید رسته شود
3 برهی از سه بعد و از شش حد اوحدیوش رخ آوری به احد
4 این تخیل نماند و احساس وین تکاپوی منهیان حواس
1 از در معرفت مگردان روی کام جویی، به شهر عرفان پوی
2 کندرین گرد شهسوارانند علم او را خزانه دارانند
3 به امانت ز حق پیام رسان سخن او به خاص و عام رسان
4 لطف حق درج در شمایلشان حرز و تعویذ حق حمایلشان
1 گر مریدی ز دار دور شود در مریدی در آن حضور شود
2 چون ترا نیز عزم این راهست دل تو زین عزیمت آگاهست
3 رخ به راه آر و رخت بر خر نه جای پرداز و پای بر در نه
4 چار عنصر به چار میخ در آر شاخ تن را ز بار وبیخ درآر
1 همه روی زمین نفاق گرفت مردمی ترک اتفاق گرفت
2 از حقیقت به دست کوری چند مصحفی ماند و کهنه گوری چند
3 کور با کس سخن نمیگوید سر قرآن کسی نمیجوید
4 روح قرآن بر آسمان بردند نقد تحقیق ازین میان بردند
1 عاشقی کو سخن باو شنود هر چه وارد شود نکو شنود
2 آن زمانت رسد سراندازی کانچه داری جزو براندازی
3 دف چه باید؟ که زخم پنجه خورد نی ز دست و ز دم شکنجه خورد
4 تا تو در چرخ وای وای زنی همچو مصروع دست و پای زنی
1 مرکب راه را فرو کش تنگ که برون شد ز شهر پیش آهنگ
2 سخن هول آن دو راه مگوی پیش کوران حدیث چاه مگوی
3 شب تاریک و دیو و بیغوله راه تاریک و دوله بر دوله
4 رفتنی کیست اندرین گوشه؟ گو: منه رخ به راه بیتوشه
1 عقل را دل گزیده فرزندیست روح را هم یگانه دلبندیست
2 نفس نطقی و روح انسانی دل تست، این رواست گردانی
3 علت آن دو چیست؟ حضرت هو سبب این دو دل، ولی دل کو؟
4 زان دو زاد و ز هر دو آزادست کو یکی و آن یکیش بر بادست