مرکب راه را فرو از اوحدی مراغهای جام جم 117
1. مرکب راه را فرو کش تنگ
که برون شد ز شهر پیش آهنگ
1. مرکب راه را فرو کش تنگ
که برون شد ز شهر پیش آهنگ
1. پیش ازین کردمت ز حال آگاه
که: سه روحند جسم را همراه
1. چون تعلق برید جان از جسم
نبود حال جان برون زد و قسم:
1. گر مریدی ز دار دور شود
در مریدی در آن حضور شود
1. پدری داری اندرین بالا
گشته در اصل و در گهر والا
1. بود روزی مسیح و یارانش
دانش اندوز و راز دارانش
1. عشق از آنسوی عقل گیرد دوست
و آن کزان سوی عقل باشد اوست
1. در قیامت کجا رود با نفس؟
علم هر بوالفضول و هر با خفس
1. چون بمیری ازین جواهر خمس
عقل و نفست نپاید اندر رمس
1. شد غلام ملک به می خوردن
بشدند از پیش به پی کردن
1. ورندارد ز دین و دانش بهر
از تنش جان جدا کنند به قهر
1. ای شب و روز عالم از تو بساز
شب و روزی به کار ما پرداز