1 ای پدر، خود پز این سرشتهٔ تو تو بهی باغبان کشتهٔ تو
2 حارس بوستان در خانه سر خر به، که پای بیگانه
3 هم به علم خودش بده پندی که نداری جزین پس افگندی
4 باغ بین را چه غم که شاخ شکست؟ باغبان راست غصهای گر هست
1 پر مذبذب مباش و سر گردان که ثباتست سیرت مردان
2 خویشتن دار و راست باش و امین کز یسار تو ناظرند و یمین
3 قدم اندر زمین منه جز رست کاسمان را نظر به جانب تست
4 کوش تا بیحضور دم نزنی بر زمین خدا قدم نزنی
1 چو به کسب علوم داری میل از همه لذتی فرو چین ذیل
2 تن به دود چراغ و بیخوابی ننهادی، هنر کجا یابی؟
3 از پی علم دین بباید رفت اگرت تا به چین بباید رفت
4 علم بهر کمال باید خواند نه به سودای مال باید خواند
1 خنک آن پردلان دین پرور دل بدین صرف کرده، جان بر سر
2 همه نزدیک خلق و دور از خویش به توکل نشسته سر در پیش
3 خون خود بهر دین فدا کرده پس به دانستها ندا کرده
4 چشم بیخوابشان بر آن رخ زرد کرده از اشک مردمک را مرد
1 کوش تا تکیه بر قضا ندهی به فریب عمل رضا ندهی
2 زانکه چون خواجه مبتلا گردد پر بود کان قضا بلا گردد
3 چون دو کس رفع حال خویش کنند پیشت اثبات مال خویش کنند
4 به یکی میل بیگواه مکن جز به یک چشمشان نگاه مکن
1 خلق را چون نظر به صورت بود وطن و منزلی ضرورت بود
2 چون شود منزل و وطن معمور بیزن و خادمی نگیرد نور
3 تا اگر بگذرد ازین چندی هم بماند ز هر دو فرزندی
4 که نگهدارد آن در خانه نگذارد به دست بیگانه
1 چند باشی به این و آن نگران؟ پند گیر از گذشتن دگران
2 واعظت مرگ هم نشینان بس اوستادت فراق اینان بس
3 گر دلت را ز مرگ یاد شود کی به این ساز و برگ شاد شود
4 فرصت خویشتن چو کردی فوت هم تو بر خویشتن بخوان «الموت»
1 راستی کن، که راستان رستند در جهان راستان قوی دستند
2 راستگاران بلندنام شوند کجروان نیم پخته خام شوند
3 یوسف از راستی رسید به تخت راستی کن، که راست گردد بخت
4 گر بدی دامنش گرفت چه باک؟ چکند دست بد به دامن پاک؟
1 تا ندانی که کیست همسایه به عمارت تلف مکن مایه
2 مردمی آزموده باید و راد که به نزدیکشان نهی بنیاد
3 خانه در کوی بختیاران کن دوستی با لطیف کاران کن
4 حق همسایگان بزرگ شمار باطلی گر کنند یاد میار
1 دوستی را یگانه شو با دوست از صفا چون دو مغز در یک پوست
2 دوستی کز برای دین نبود دل بر آن دوستی امین نبود
3 تا میان دو دوست فرقی هست همچنان در میانه زرقی هست
4 اندرین کار یار باید، یار چونکه بییار بر نیاید کار