1 شرم دار، ای پدر، ز فرزندان ناپسندیده هیچ مپسند آن
2 با پسر قول زشت و فحش مگوی تا نگردد لئیم و فاحشه گوی
3 تو بدارش به گفتها آزرم تا بدارد ز کردههای تو شرم
4 بچهٔ خویش را به ناز مدار نظرش هم ز کار باز مدار
1 آب کارت مبر، که گردی پیر کار این آب را تو سهل مگیر
2 بهترین میوهای ز باغ تو اوست راستی روغن چراغ تو اوست
3 او نماند چراغ تیره شود خاطرت کند و چشم خیره شود
4 به فریب دل خیال انگیز هر دمش در فضای فرج مریز
1 حکمت از فکر راستبین باشد در مراعات سر دین باشد
2 نظر اندر صفات حق کردن به دل اثبات ذات حق کردن
3 سخنی کان به دل فرو ناید دان که از حکمتی نکو ناید
4 تا نخوانی حکیم دو نان را گر چه دانند علم یونان را
1 بود در روم پیش ازین سر و کار صاحبی نان ده و فتوت یار
2 لنگری باز کرده چون کشتی پر ز سنگ و ز آلت کشتی
3 در لنگر نهاده باز فراخ کرده ریش دراز را به دو شاخ
4 خلق رومش نماز بردندی بچهٔ خود بدو سپردندی
1 چیست مردی؟ ز مردمان بررس مردمی چیست؟ گر بدانی بس
2 مرد را مردمی شعار بود اوست مردم که مردوار بود
3 تا نگردی تو نیز مردم و مرد چارهٔ خویشتن ندانی کرد
4 مردمی چون نبی نداند کس راه مردی علی شناسد و بس
1 چون ندانی ز خود سفر کردن بایدت بر جهان گذر کردن
2 تا ببینی نشان قدرت او با تو گوید زبان قدرت او
3 کای پسر خسروان که میبینی اندرین خاکشان به مسکینی
4 همه بیش از تو بودهاند به زور اینکه شان میروی تو بر سر گور
1 شاعری چیست؟ بر در دونان خانهٔ کرد و حکمت یونان
2 به ثناشان دریغ باشد رنج طبع را دادن عذاب و شکنج
3 خفته ممدوح مست با خاتون تو به مدحش ز دیده ریزان خون
4 شب کنی روز و روز در کارش در نویسی به درج طومارش
1 طلبت چون درست باشد و راست خود در اول قدم مراد تراست
2 حق چو خواهد که بنده راه برد از بدیهایش در پناه برد
3 بنده توفیق را چو اهل شود گر چه سختست کار، سهل شود
4 اولین پایهٔ ارادت تو ترک خوی به دست و عادت تو
1 مخلصانی که در مراقبتند در هراس خلاف عاقبتند
2 لهجهٔ خشم او نداند کس مخلصان راست این هدایت و بس
3 هر کرا میکشد به خنجر خشم اول او را زبان ببندد و چشم
4 روی مجرم بپوشد او به وفا تیغ قهرش در آورد ز قفا
1 شکر کن، تا شکر مذاق شوی نام کفران مبر، که عاق شوی
2 غایت شکر چیست؟ دانستن حق یک شکر نا توانستن
3 شکر ما گر رسد به هفت اورنگ پیش انعام او نیارد سنگ
4 نعمتش را سپاسداری کن زو زیادت بخواه و زاری کن