1 نفس نطقیست، بیزبان گویاست این بداند کسی که او جویاست
2 در بصر نور و در زبان گفتار در دهن زوق و در قدم رفتار
3 قوت سمع و لمس و بوییدن به ره فکر و فهم پوییدن
4 همه از فیض نفس زایندهاست جمله را نفس ره نماینده است
1 چون شوی آنچنان که میبایی چون تو با خویشتن نمییی؟
2 نظری کن درین معانی تو تا مگر خویش را بدانی تو
3 کز برای چه کارت آوردند؟ به چه زحمت به بارت آوردند؟
4 کیستی؟ روی در کجا داری؟ بکه امید و التجا داری؟
1 گر بپرسد کسی که: هر دو جهان گفتهای کندر آدمیست نهان
2 برشمردی از آن نشانی چند کردی از هر یکی بیانی چند
3 باز چندان هزار داروی و زهر که جهان دارد از یکایک بهر
4 نه فلز و جواهر کانی آشکارای آن و پنهانی
1 نوبهارست و روز عیش امروز بهل این اضطراب و طیش امروز
2 وقت یاریست، دوستان دستی جای رحمست بر چنان مستی
3 گر چه جای غمست، غم نخوریم دست بر هم زنیم و در گذریم
4 پیش دستان، که پیش ازین بودند یکدم از درد سر نیسودند
1 ایکه بر تخت مملکت شاهی عدل کن، گر ز ایزد آگاهی
2 عدل چون گشت با خلافت یار نهلند از خلاف و ظلم آثار
3 عدل باید خلیفه را، پس حکم عدل نبود کجا کند کس حکم؟
4 عدل بیعلم بیخ و بر نکند حکم بیعدل و علم اثر نکند
1 رفت کسری ز خط شهر به دشت با سواران ز هر طرف میگشت
2 گلشنی دید تازه و خندان تر و نازک چو خط دلبندان
3 پر ز نارنج و نار باغی خوش زیر هر برگ آن چراغی خوش
4 گفت: کاب از کدام جویستش؟ که بدین گونه رنگ و بویستش
1 ظلمت ظلم تیره دارد راه عدل باید جناح و قلب سپاه
2 خانهٔ ظالمان نه دیر، که زود به فضیحت خراب خواهد بود
3 دود دل خانه سوز ظالم بس بد کنش را همان مظالم بس
4 ظلم تاریک و دل سیه کندت عدل رخشندهتر ز مه کندت
1 ای پسر، چون ملازم شاهی نتوان بود غافل و ساهی
2 بخش کن روز خویش و شب را نیز مگذران بر فسوس عمر عزیز
3 شب سه ساعت به امر حق کن صرف سه حساب و کتاب و رقعه و حرف
4 سه به تدبیر ملک و رای صواب سه به آسایش و تنعم و خواب
1 نرم باش، ای پسر، به رفتن، نرم تا نگردد دلت به رفتن گرم
2 این صفتهای لاابالی چیست؟ تو چه دانی که چند خواهی زیست؟
3 گفتهای: از جهان چو میگذریم خود بیا تا غم جهان نخوریم
4 گر نمانی نه در شمار شوی ور بمانی نه کم وقار شوی
1 باده کم خور، خرد به باد مده خویش را یاد او به یاد مده
2 هوش یار تو به، که بیهوشی هوشیاری تو، باده کم نوشی
3 می بتونت کشد سر از بستان بنگ رویت کند به گورستان
4 باده در خیک و بنگ در انبان گر نه دیوانهای مشو جنبان