1 ساقی ار صاف نیست، زان دردی قدحی ده، که خواب من بردی
2 نیست صافی، مهل که جوش کنم جام دردم بده، که نوش کنم
3 صف پیشینه صافها خوردند درد دردی به من رها کردند
4 درد دل را به درد بنشانم درد بهتر که درد برجانم
1 باشدش کار از اول پایه طلب شیر و جستن دایه
2 گه به دوشش کشند و گاه به مهد گاه صبرش دهند و گاهی شهد
3 چون ز گهواره در کنار آید در دگر گونه گیر و دار آید
4 باشدش خوف و بیم از آتش و آب آفت خفت و خیز و گریه و خواب
1 نوبهارست و روز عیش امروز بهل این اضطراب و طیش امروز
2 وقت یاریست، دوستان دستی جای رحمست بر چنان مستی
3 گر چه جای غمست، غم نخوریم دست بر هم زنیم و در گذریم
4 پیش دستان، که پیش ازین بودند یکدم از درد سر نیسودند
1 نامهٔ اولیاست این نامه مبر این را به شهر هنگامه
2 اندرین نامه بدیع سرشت ره دوزخ پدید و راه بهشت
3 سخن مبدا و معاش و معاد اندرین چند بیت کردم یاد
4 صفت بر و صورت فاجر حیلت دزد و حالت تاجر
1 گر بپرسد کسی که: هر دو جهان گفتهای کندر آدمیست نهان
2 برشمردی از آن نشانی چند کردی از هر یکی بیانی چند
3 باز چندان هزار داروی و زهر که جهان دارد از یکایک بهر
4 نه فلز و جواهر کانی آشکارای آن و پنهانی
1 چون شوی آنچنان که میبایی چون تو با خویشتن نمییی؟
2 نظری کن درین معانی تو تا مگر خویش را بدانی تو
3 کز برای چه کارت آوردند؟ به چه زحمت به بارت آوردند؟
4 کیستی؟ روی در کجا داری؟ بکه امید و التجا داری؟
1 چیست گیتی؟ سرای محنت و غم زحمت او فزون و راحت کم
2 تا شب آخرین و روز نخست فلک اندر کمین محنت تست
3 سیر افلاک را مدان به عبث نفس را بر شعور این کن حث
4 در زمین هر چه جسم و جان دارد آسمان صورتی از آن دارد
1 تا ندانی که کیست همسایه به عمارت تلف مکن مایه
2 مردمی آزموده باید و راد که به نزدیکشان نهی بنیاد
3 خانه در کوی بختیاران کن دوستی با لطیف کاران کن
4 حق همسایگان بزرگ شمار باطلی گر کنند یاد میار
1 مطرب، آخر تو نیز شادم کن زان فراموش عهد یادم کن
2 گر چه هرگز نکرد یاد از ما آن پریچهره یاد باد از ما
3 یاد او کن، ولی به نام دگر تا بنوشیم یک دو جام دگر
4 چون در آوردیش به پردهٔ راز جز حدیثش مگوی و پرده مساز
1 نفس نطقیست، بیزبان گویاست این بداند کسی که او جویاست
2 در بصر نور و در زبان گفتار در دهن زوق و در قدم رفتار
3 قوت سمع و لمس و بوییدن به ره فکر و فهم پوییدن
4 همه از فیض نفس زایندهاست جمله را نفس ره نماینده است