1 سهل است مرا یاد تو افزون کردن یا دامن دل را سگ پرخون کردن
2 این آسان است لیک بس دشوار است سودای تو از دماغ بیرون کردن
1 ای عقل همیشه از طرب تنها باش وای صبر درین واقعه اندروا باش
2 ای دل تو به پای بسته از دست مده وای جان زدست رفته پابرجا باش
1 انصاف زاختلاف ایّام فرق پیدا کردی به گفت حق را الحق
2 آنجا که کمال کبریای قدم است توحید من و کفر تو باشد مطلق
1 چشم سیهت که ناف آهو دارد در هر مژه صد هزار جادو دارد
2 از درج دلم گوهر عقلم گم شد زنهار بگو تا بدهد کاو دارد
1 یا من به چه دل زنم دَرِ سودایش یا من چه سگم که دیده سازم جایش
2 گر دست رسد جملهٔ معصومان را در دیده کشند جمله خاک پایش
1 بر دل که مقام تست گر نیش زنی صد جان بدهم به رشوه تا بیش زنی
2 از نیش تو دل نیست دریغ اما من می ترسم از آنک نیش بر خویش زنی
1 گر حکم جهان زیر نگین داشتمی بر خاک درت نثار چین داشتمی
2 زآنجا که تویی مرا چنین می داری گر من توَمی تو را چنین داشتمی
1 من معذورم اگر شوم هرزه درای با عشق تو عقل کی بماند برجای
2 چون مظهر مظهرت منم در همه جای شاید که به من فخر کند خلق خدای
1 بادا! چو رسی به زلف مشک افشانش در گوش بگوی این سخن پنهانش
2 کان شیفته را کز تو فلک دور افکند یاد تو همی کرد برآمد جانش
1 آنها که فلک وفا نکرد ایشان را وصل من و تو بد اوفتاد ایشان را
2 خواهند مرا زخدمتت باز بُرند یارب که زبان بریده باد ایشان را