1 گر حکم جهان زیر نگین داشتمی بر خاک درت نثار چین داشتمی
2 زآنجا که تویی مرا چنین می داری گر من توَمی تو را چنین داشتمی
1 چون دید دلم که شکل موزون داری خود را به تو داد تا توَش چون داری
2 دل جام جهان نماست نه جام شراب کش روز و شب از فراق پرخون داری
1 ای باد اگر گذر کنی بر صرصر از من سخن[ی] به یار سیمین بربر
2 کاو گفت تو را که ای بت حیلت گر گر هست غمت پس غم من بهتر خور
1 گفتم طربی به صد دل و دین بخرم هان تا که فروشد، من مسکین بخرم
2 جایی برسید درد دل، گر یابم مرگی به هزار جان شیرین بخرم
1 دل را چو فتاد با غم عشق تو رای چندانک توانی به غمش می افزای
2 تا جان دارم دست من و دامن تو زین سر نروم تا که بُباشم برپای
1 بی وصل توَم مباد هرگز نفسی جز درد توَم مباد فریادرسی
2 عمر من اگر زهجر کوتاه شود بالای دراز تو بماناد بسی
1 من معذورم اگر شوم هرزه درای با عشق تو عقل کی بماند برجای
2 چون مظهر مظهرت منم در همه جای شاید که به من فخر کند خلق خدای
1 پرسید زدل دیده که گر ناشادی در من ره خونابه چرا نگشادی
2 دل گفت تو جرم خویش بر ما چه نهی در دام بلا به پای خود افتادی
1 هر روز دلم در طلب دلداری بنهاده به نزد خویشتن بازاری
2 هر جا که شکر لبی و گل رخساری ما را همه درخور است مشکل کاری
1 چشمت که زناز می کند رعنایی لالایی او به حاجبان فرمایی
2 هر چند که حاجبانش لالا باشند لایق نبود به حاجبان لالایی