1 شاد است همه عمر نکوخواه از تو دشمن کور است گاه و بیگاه از تو
2 عیش خوش ما بی تو ندارد آبی سلطان وجود لوحش الله از تو
1 یک حاجت بیدلی روا مینکنند یک وعدهٔ عاشقی وفا مینکنند
2 این است غم ما که درین تنها[ی]ی ما را به غم خویش رها مینکنند
1 روز رخ تو کسوت شب می دارد شب جانب روز تو عجب می دارد
2 گر زانک نه دود دل من شد خط تو پا بر سر آتش چه سبب می دارد
1 گفتی که تو دل برغم آن دلبر نه ور بپذیرد به شکر جان بر سر نه
2 آتشکده ای کدام دل شرمت باد محنت جایی کدام جان بر سر نه
1 من سوخته گر در طمع خام افتم از جوی خوش تو ای دلارام افتم
2 لطف تو مرا کشید در دام ارنه زان مرغ نیم که هرزه در دام افتم
1 هر محنت و هر بلا که در جان من است از دست دل نبوده فرمان من است
2 شرط ادب این است که گفتم، ورنه درد من از آن است که درمان من است
1 دل را چو فتاد با غم عشق تو رای چندانک توانی به غمش می افزای
2 تا جان دارم دست من و دامن تو زین سر نروم تا که بُباشم برپای
1 از بس که غم دنییِ مردار خوری نه کار کنی و نه غم کار خوری
2 سرمایهٔ تو از همه عالم عمری است بر باد مده که غصّه بسیار خوری
1 گر با من خسته دل بیفتد رایش جان و دل و دیده هر سه سازم جایش
2 وآنگاه مرا زغایت سودایش روزی بینی بمرده اندر پایش
1 گفتم طربی به صد دل و دین بخرم هان تا که فروشد، من مسکین بخرم
2 جایی برسید درد دل، گر یابم مرگی به هزار جان شیرین بخرم