گر دیدهٔ تو بتافت از اوحدالدین کرمانی رباعی 49
1. گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی
باید که تو را ازو نشیند گردی
1. گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی
باید که تو را ازو نشیند گردی
1. بر دل که مقام تست گر نیش زنی
صد جان بدهم به رشوه تا بیش زنی
1. گر حکم جهان زیر نگین داشتمی
بر خاک درت نثار چین داشتمی
1. چون دید دلم که شکل موزون داری
خود را به تو داد تا توَش چون داری
1. ای باد اگر گذر کنی بر صرصر
از من سخن[ی] به یار سیمین بربر
1. گفتم طربی به صد دل و دین بخرم
هان تا که فروشد، من مسکین بخرم
1. دل را چو فتاد با غم عشق تو رای
چندانک توانی به غمش می افزای
1. بی وصل توَم مباد هرگز نفسی
جز درد توَم مباد فریادرسی
1. من معذورم اگر شوم هرزه درای
با عشق تو عقل کی بماند برجای
1. پرسید زدل دیده که گر ناشادی
در من ره خونابه چرا نگشادی
1. هر روز دلم در طلب دلداری
بنهاده به نزد خویشتن بازاری
1. چشمت که زناز می کند رعنایی
لالایی او به حاجبان فرمایی