1 بر حرف دم از دل چو نقط میافتد افسوس که خواجه در غلط میافتد
2 آن کس که اشارت دل ما با اوست معنی است و خواجه نقش خط میافتد
1 جان را دگر اقبال ز در باز آمد دل را دگر آبی به جگر باز آمد
2 حاسد چو مرا بدید اکنون گوید کان «اوحد» شوریده دگر باز آمد
1 روز رخ تو کسوت شب می دارد شب جانب روز تو عجب می دارد
2 گر زانک نه دود دل من شد خط تو پا بر سر آتش چه سبب می دارد
1 آن یافت که بودم به ملولی گم شد صد گونه فضایل به فضولی گم شد
2 من بودم و یک دل که خدا را می جست آن نیز به شومی رسولی گم شد
1 گر دل زتو وصل دید اگر هجران دید از غایت اخلاص همه یکسان دید
2 تو جان منی اگر نبینم چه عجب شرط است که جان خویش را نتوان دید
1 دانی که چرا سیاه گشت آن رخسار من باز نمایم سبب آن هشدار
2 او زآتش رخسار دلم را می سوخت دود دل من درو رسید آخر کار
1 گر دست به جانان برسیدی آخر این درد به درمان برسیدی آخر
2 ور عمر به پایان برسیدی آخر این غصّه به پایان برسیدی آخر
1 بخشش نکند به جز که مولای دگر جان دل ندهد به جز دلارای دگر
2 گنجشک صفت جز به پر خویش مپر پرواز مکن به بال عنقای دگر
1 گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی باید که تو را ازو نشیند گردی
2 این قدر یقین دان که در اینجا کس نیست کاو درخور حال خود ندارد دردی
1 بر دل که مقام تست گر نیش زنی صد جان بدهم به رشوه تا بیش زنی
2 از نیش تو دل نیست دریغ اما من می ترسم از آنک نیش بر خویش زنی