گفتم اثری از غم از اوحدالدین کرمانی رباعی 25
1. گفتم اثری از غم تو می باید
وآنگه پس از آن اگر بمیرم شاید
1. گفتم اثری از غم تو می باید
وآنگه پس از آن اگر بمیرم شاید
1. اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد
این نالهٔ من تا به ثریّا برسد
1. می آید و بی دل دو هزار از چپ و راست
می دید نهانی که که افتاد و که خاست
1. تا آتش رخسار تو را دود نبود
روزیم به بوسه ای نبودم خشنود
1. آن خط که از آن ماه دل افروز دمد
بر رغم من خستهٔ دلسوز دمد
1. آن قوم که راه بین فتادند و شدند
کس را ز یقین نشان ندادند و شدند
1. گر دل زتو بگسلد فراموشش باد
وز باد تو در آتش غم جوشش باد
1. نفس سره ام همّت گردون نکشد
رگ از تن من به جز فریدون نکشد
1. در کوزه نشست گل چو رخسارش دید
تا خون دلش در دل قاروره چکید
1. گفتم که شبی با تو توانم دم زد؟
ابرو ز سر خشم خم اندر خم زد
1. بلبل همه شب به درد دل می نالید
خون دل خود در رخ خود می مالید
1. گر هیچ سوی زلف تو راهی باشد
هر تار به دست دادخواهی باشد