1 در کوزه نشست گل چو رخسارش دید تا خون دلش در دل قاروره چکید
2 او نیز نشست از سر طنز و طرب خون دل گل در رخ چون گل مالید
1 در راه توَم گر زیم و گر میرم دل بر که نهم چون زتو دل برگیرم
2 پیری بر رحمت تو قدری دارد چون بر در تو پیر شدم بپذیرم
1 گر هیچ سوی زلف تو راهی باشد هر تار به دست دادخواهی باشد
2 جز زلف و رخت هیچ سالی ندهد یک شب که درازتر زماهی باشد
1 چون می ناید زما دمی درخور او ما را نبود هیچ مقامی بر او
2 تدبیر همان است که بر خاک درش دریوزه همی کنیم ما از در او
1 شش پنج کسی زند که بازی داند و اندازهٔ کوتاه و درازی داند
2 از چشمهٔ معرفت کسی آب خورد کاو عبرانی و ترک و تازی داند
1 سلطان خودم خدمت سلطان نکنم وز بهر دو نان خدمت دونان نکنم
2 نفس سگ من بِدَست و من سگبانم از بهر سگی خدمت سگبان نکنم
1 تا در پی این فزون و آن کم باشی حاصل همه آن بود که با غم باشی
2 بیهوده چه در غصّهٔ عالم باشی می کوش که تا چگونه خرّم باشی
1 چون نیستم از امیر جز دردسری خواهی پدر امیر و خواهی پسری
2 چون می نرسد دور به صاحب هنری خواهی تو وزیر باش و خواهی دگری
1 چشم ار ز ادب به توتیایی نرسد در درویشی هیچ صفایی نرسد
2 مردم به ادب رسند جایی که رسند از بی ادبی کسی به جایی نرسد
1 در دست مگیر سخت مال دگران کاین مال تو هست پایمال دگران
2 امروز بخور، ببخش، فردا چو روی حال تو چنان شود که حال دگران