از بخت بدت اگر شکایت از اوحدالدین کرمانی رباعی 13
1. از بخت بدت اگر شکایت باشد
یا درد دلت ازو به غایت باشد
1. از بخت بدت اگر شکایت باشد
یا درد دلت ازو به غایت باشد
1. چشم ار ز ادب به توتیایی نرسد
در درویشی هیچ صفایی نرسد
1. با قوّت پیل مور می باید بود
با ملک دو کون عور می باید بود
1. هر چند کسی نیست که هست الّا او
باید که تو فرق بینی از خود تا او
1. چون می ناید زما دمی درخور او
ما را نبود هیچ مقامی بر او
1. غوّاصان را اگرچه بیمی نبود
در هر صدفی دُرّ یتیمی نبود
1. این راز درونی مشمر کاری خرد
کاین جای نه صاف می گذارند و نه دُرد
1. گفتی به شب آیمت [که] بیگاه شود
باشد که زبان خلق کوتاه شود
1. هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد
وز عقل درون خویش خرمن دارد
1. آنجا که عنایت خدایی باشد
فسق آخر به زپارسایی باشد
1. او را خواهی، بگیر یک دم کم خود
در عالم او کی رسی از عالم خود
1. شش پنج کسی زند که بازی داند
و اندازهٔ کوتاه و درازی داند