قصّاب چو گوشت از از اوحدالدین کرمانی رباعی 37
1. قصّاب چو گوشت از سر دست بداد
در پهلوی دل زد که خریدار افتاد
1. قصّاب چو گوشت از سر دست بداد
در پهلوی دل زد که خریدار افتاد
1. هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد
اندر دهن و لب چو شکر گیرد
1. چشم سیهت که ناف آهو دارد
در هر مژه صد هزار جادو دارد
1. فریاد که آن سرو چمن میجنبد
وآن راحت جان انجمن میجنبد
1. بر حرف دم از دل چو نقط میافتد
افسوس که خواجه در غلط میافتد
1. جان را دگر اقبال ز در باز آمد
دل را دگر آبی به جگر باز آمد
1. روز رخ تو کسوت شب می دارد
شب جانب روز تو عجب می دارد
1. آن یافت که بودم به ملولی گم شد
صد گونه فضایل به فضولی گم شد
1. گر دل زتو وصل دید اگر هجران دید
از غایت اخلاص همه یکسان دید
1. دانی که چرا سیاه گشت آن رخسار
من باز نمایم سبب آن هشدار
1. گر دست به جانان برسیدی آخر
این درد به درمان برسیدی آخر
1. بخشش نکند به جز که مولای دگر
جان دل ندهد به جز دلارای دگر