1 گر دل زتو بگسلد فراموشش باد وز باد تو در آتش غم جوشش باد
2 وآن کس که زسودای تو عیشی دارد گر دشمن جان من بود نوشش باد
1 نفس سره ام همّت گردون نکشد رگ از تن من به جز فریدون نکشد
2 سالوس نمی کنم ولی گر بکنم سالوس کنم که گاو گردون نکشد
1 در کوزه نشست گل چو رخسارش دید تا خون دلش در دل قاروره چکید
2 او نیز نشست از سر طنز و طرب خون دل گل در رخ چون گل مالید
1 گفتم که شبی با تو توانم دم زد؟ ابرو ز سر خشم خم اندر خم زد
2 گفتم بخرم به زر وصالت روزی لعلی بگزید و گوهری برهم زد
1 بلبل همه شب به درد دل می نالید خون دل خود در رخ خود می مالید
2 می گفت که گل به زیر پا می سپرند زین پس به چمن مرا بباید نالید
1 گر هیچ سوی زلف تو راهی باشد هر تار به دست دادخواهی باشد
2 جز زلف و رخت هیچ سالی ندهد یک شب که درازتر زماهی باشد
1 قصّاب چو گوشت از سر دست بداد در پهلوی دل زد که خریدار افتاد
2 سالی به امید گرد ران بر در او خوردم جگر و عاقبتم گردن داد
1 هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد اندر دهن و لب چو شکر گیرد
2 گر بار دگر به پهلوی کشته نهد از بوی لبش زندگی از سر گیرد
1 چشم سیهت که ناف آهو دارد در هر مژه صد هزار جادو دارد
2 از درج دلم گوهر عقلم گم شد زنهار بگو تا بدهد کاو دارد
1 فریاد که آن سرو چمن میجنبد وآن راحت جان انجمن میجنبد
2 او بخت من است از آنک خوابآلود است غمگینم از آنک بخت من میجنبد