1 در هر هوسی دل نگران کوشیدن با خود بودن بود در آن کوشیدن
2 دانی که به ترک خویشتن گفتن چیست از بهر مراد دیگران کوشیدن
1 ترکی مکن ای ترک خطایی با من نادیده خطایی به خطایی با من
2 زین پس به خطت من به خطا پا ننهم گر زانک به وصل در خط آیی با من
1 ای عقل همیشه از طرب تنها باش وای صبر درین واقعه اندروا باش
2 ای دل تو به پای بسته از دست مده وای جان زدست رفته پابرجا باش
1 گر با من خسته دل بیفتد رایش جان و دل و دیده هر سه سازم جایش
2 وآنگاه مرا زغایت سودایش روزی بینی بمرده اندر پایش
1 بادا! چو رسی به زلف مشک افشانش در گوش بگوی این سخن پنهانش
2 کان شیفته را کز تو فلک دور افکند یاد تو همی کرد برآمد جانش
1 سیمین زنخت که حسن خواند استادش آوخ که ستاره در وبال افتادش
2 زآن پیش که بس توبهٔ ابدال شکست پشمینه که پوشید مبارک بادش
1 چون دید دلم عارض شهر آرایش سر بر پایش نهاد از سودایش
2 دانی که چرا فتاد زلفش در پای تا بردارد سر دلم از پایش
1 یا من به چه دل زنم دَرِ سودایش یا من چه سگم که دیده سازم جایش
2 گر دست رسد جملهٔ معصومان را در دیده کشند جمله خاک پایش
1 آنها که فلک وفا نکرد ایشان را وصل من و تو بد اوفتاد ایشان را
2 خواهند مرا زخدمتت باز بُرند یارب که زبان بریده باد ایشان را
1 هر محنت و هر بلا که در جان من است از دست دل نبوده فرمان من است
2 شرط ادب این است که گفتم، ورنه درد من از آن است که درمان من است