1 پرسید زدل دیده که گر ناشادی در من ره خونابه چرا نگشادی
2 دل گفت تو جرم خویش بر ما چه نهی در دام بلا به پای خود افتادی
1 ترکی مکن ای ترک خطایی با من نادیده خطایی به خطایی با من
2 زین پس به خطت من به خطا پا ننهم گر زانک به وصل در خط آیی با من
1 سیمین زنخت که حسن خواند استادش آوخ که ستاره در وبال افتادش
2 زآن پیش که بس توبهٔ ابدال شکست پشمینه که پوشید مبارک بادش
1 ای دوست اگر گوهر کان میطلبی در بوتهٔ دل نقد روان میطلبی
2 تصعید یقین میکن و تقطیر سرشک گر زانک ز کیمیا نشان میطلبی
1 جان را دگر اقبال ز در باز آمد دل را دگر آبی به جگر باز آمد
2 حاسد چو مرا بدید اکنون گوید کان «اوحد» شوریده دگر باز آمد
1 بنگر تو بدان ماه فروز دل من باور نکنی قصّهٔ سوز دل من
2 این واقعه را کسی تواند دانست کاو خفته بود شبی به روز دل من
1 ای سوخته و ساخته در کار تو من ای جان و دلم باخته در کار تو من
2 عقل و خرد و هوش و دل و دیده و دین یک یک همه در باخته در کار تو من
1 بخشش نکند به جز که مولای دگر جان دل ندهد به جز دلارای دگر
2 گنجشک صفت جز به پر خویش مپر پرواز مکن به بال عنقای دگر
1 چشمت که زناز می کند رعنایی لالایی او به حاجبان فرمایی
2 هر چند که حاجبانش لالا باشند لایق نبود به حاجبان لالایی
1 دانی که چرا سیاه گشت آن رخسار من باز نمایم سبب آن هشدار
2 او زآتش رخسار دلم را می سوخت دود دل من درو رسید آخر کار